جدول جو
جدول جو

معنی گران خدیه - جستجوی لغت در جدول جو

گران خدیه
(گِ خِ یَ / یِ)
یکی از عناصر چهارگانه است. (ناظم الاطباء). این ترکیب برساختۀ دساتیر است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گران سایه
تصویر گران سایه
صاحب جاه و مرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، گران پایه، باوقار، تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران خرید
تصویر گران خرید
آنچه به قیمت گران خریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران مایه
تصویر گران مایه
گران بها، نفیس، عزیز، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران پایه
تصویر گران پایه
بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، برای مثال ازایشان هر آن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گران پایه بود (فردوسی - ۷/۱۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران خیز
تصویر گران خیز
آنکه دیر از جا برخیزد، دیرجنب، برای مثال از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش / می رسد خوابی که بیداری فراموشت شود (رضی دانش - لغتنامه - گران خیز)
فرهنگ فارسی عمید
(گِ)
کنایه از مخالف و ناساز و بر این قیاس گران بودن خوی:
از بس که تو را خوی به عشاق گران است
بیقدر متاع سر بازار تو جان است.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
به معنی گران پای. (آنندراج). دیربلندشونده و سخت از جای برخیزنده:
اگرچه شیرپیکر بود پرویز
ملک بود و ملک باشد گران خیز.
نظامی.
از گران خیزان خواب صبح فصل گل مباش
میرسد خوابی که بیداری فراموشت شود.
رضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ یَ / یِ)
کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). گران پایه. (آنندراج). ج، گران سایگان:
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.
فردوسی.
چو دید آن دو مرد گران سایه را
به دانایی اندر سرمایه را.
فردوسی.
دو گرد دلیر گرانمایه را
سرافراز شیر گران سایه را.
فردوسی.
، جاهل و متکبر. (آنندراج) (انجمن آرا) :
نشسته به در (فریدون) بر گران سایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
، خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گِ یَ / یِ)
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام:
نشسته به در بر گران پایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
از ایشان هر آن کس که پرمایه بود
به گنج و به مردی گران پایه بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
قیمتی شده. بهادارشده:
ز چیزهای جهان هرچه خوار و ارزان شد
گران شده شمر آن چیز خوار و ارزان را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گِ خَ)
مقابل ارزان خرید. آنچه به بهای بسیار خریده شود
لغت نامه دهخدا
عالب قدر بلند پایه بلند مرتبه: از ایشان هران کس که پرمایه بود بنگج و بمردی گران پایه بود
فرهنگ لغت هوشیار
قیمتی شده پر بها گشته: زچیز های جهان هر چه خوار و ارزان شد گران شده شمر آن چیز خوار و ارزان را. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران خرید
تصویر گران خرید
آنچه بقیمت گران خریده شود مقابل ارزان خرید
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران پایه
تصویر گران پایه
((~. یِ))
گران قدر، بلند مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گران سایه
تصویر گران سایه
((~. یِ))
کنایه از شخص عالی، مقابل ام
فرهنگ فارسی معین
بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه
متضاد: بی مقدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد